رویاهای پاک درون تنگ بلور
ماهی قرمز من تنهاست...
ماهی قرمز تنهام زخمیه ، زخمی که از قلبش به پولکاش سرایت کرده و رنجش میده.
ماهی قرمز زخمیم اسیر شده ، اسیر آب راکد تنگ بلور...
اما توی قلب تنهاش رویاهایی داره به وسعت اقیانوسی که در افق با آسمون هم آغوش شده،
رویاهایی به پاکی آبی های بیکرانی که خیال لمس کردنش حتی یک لحظه هم ازش دور نمیشه،
و ماهی قرمزم خشمگیمنه از دست هایی که تمام رویاهاش رو در تنگنای تنگ بلور ویران کردن
خشمی که میتونه در یک لحظه آرامش ظاهری ساحل رو نابود کنه...
اما جسمش زنجیر شده وضعیفه و خشمش فقط تن خستشو می لرزونه
و ذره ذره نابودش میکنه...
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۳۹۰/۰۴/۲۹ ساعت 1:22 توسط شمیم
|
یه وقتا دلم میخواد فریاد بزنم و از احساسم بگم یا چیزی که میبینم یا فکری که دارم...اینجور وقتا یه قلم و کاغذ بر میدارم و مینویسم به امید اینکه روزی کسی بخونه و درک کنه...این وبلاگ یه تلاشه واسه پیدا کردن همصدا واسه فریادهای بیصدام