"وقتی نیچه گریست"

این روزا کتابای فوق العاده ای میخونم، دوس دارم شما رو هم در این لذت شریک کنم...اگه قبلا خونده باشین یه تجدید خاطرست اگه نخونده باشین شاید علاقه مند بشین و بعدا بخونین که هر دو تاش واسه من ارزشمنده...

رمان "وقتی نیچه گریست"  نوشته ی اروین د.یالوم،برخورد خیالی نیچه با دکنر برویر از دانشمندای بزرگ اون زمانه که یه جورایی اولین  پزشکی بوده که روی روان درمانی کار کرده و استاد فروید بوده...کتاب حرفای جالب و تفکر برانگیزی  در مورد زندگی، مرگ، عشق، سرانجام زندگی،احساسات انسان و خیلی مسائل دیگه داره که در بستر داستانی جالب درباره ی روابط انسان ها گفته می شه.

"نا امیدی بهایی ست که فرد برای خودآگاهی می پردازد"

"ترس زاییده ی تاریکی نیست،بلکه ترس ها همانند ستارگان همیشه هستند و این درخشندگی روزهاست که آن ها را محو و ناپیدا میکند."

"آیا بهتر نیست پیش از تولید مثل بیافرینیم و برازنده شویم؟ وظیفه ی ما در قبال زندگی،آفریدن موجودی برتر است نه تولید موجودی پست تر.هیچ  چیز نباید به تکامل قهرمان درونی شما خللی وارد کند.اگر شهوت راه بر این تکامل می بندد باید بر آن نیز چیره شد."

"کسی که از خویش تبعیت نکند،دیگری بر او فرمان خواهد راند."

"راه انسان ها از ابتدا جدا می شود،آنها که خواهان آسایش و شادی روحند باید ایمان آورند و آن را مشتاقانه پذیرا شوند و آنان که در پی حقیقتند باید آرامش ذهن را نرک گویند و زندگیشان را وقف پرسش ها کنند."

"اگر خدا را می کشید باید پناهگاه معبد را نیز به فراموشی سپارید."

"برای زایش ستاره ای رقصنده ،باید آشفتگی و شوریدگی در درون خود داشت."

"شهوت نمی اندیشد بلکه تنها می طلبد و به خاطر می آورد."

"هرگاه منطق را کنار بگذاریم و از توانایی های دیگر برای تاثیرگذاری بر انسان ها استفاده کنیم ،انسانی پست تر و حقیرتر آفریده ایم."

"چرا تنها به شادمانی های حقیر بسنده میکند و آن را پاکدامنی میخواند؟نام حقیقی اش بزدلی ست."

"شورم نسبت به برتا طبیعی نیست غیرطبیعی ست میدانم.اما نیازمند جادویم نمیتوانم در دنیای سیاه و سفید زندگی کنم."

"زن زیبا نفوذ بیشتری دارد اگر دلخواه مرد دیگری هم باشد.ولی چنین زنی بسیار خطرناک است."

"ما بیشتر دلباخته ی اشتیاقیم تا دلباخته ی آنچه اشتیاقمان را برانگیخته است."

"و چه شهوتی بالاتر از شهوت تسلیم؟!"

"ما شکاکان باید هوشیار باشیم و محکم.غریزه ی مذهب بی رحم است و ستمگر،ببین این بی خدا چگونه در اشتیاق خدمت بخشایش پرستش و حمایت ابدی ست."

"زندگی جرقه ای ست میان دو خلا،تاریکی پیش از تولد و تاریکی پس از مرگ."

"تا زنده ای زندگی کن!اگر زندگی ات را به کمال دریابی وحشت مرگ از بین خواهد رفت."

"بازگشت ابدی به این معناست که هرگاه عملی را برمی گزینی باید بتوانی آن را برای همه ی ابدیت برگزینی."

"نباید زندگی را با نوید زندگی دیگری در آینده اصلاح کرد یا از بین برد.آنچه جاودانه است این زندگی و این لحظه است.هیچ زندگی دیگر،هدفی که زندگی رو به آن داشته باشد یا قضاوت و دادگاهی در میان نیست.این لحظه تا ابد خواهد بود و تو به تنهایی تنها شنونده ی خویش هستی."

"وظیفه ی تو به عنوان یک والد تنها ساختن خودی دیگر نیست بلکه چیزی برتر است،چیزی همانند آفریدن یک آفریننده."

"ازدواج نباید زندان باشد بلکه باید باغی باشد که چیزی برتر در آن کشت می شود."

"شکستن پیمان زناشویی بهتر از شکسته شدن به وسیله ی آن است."

"باید طوری زندگی کنیم که انگار آزادیم. گرچه نمی توانیم از سرنوشت بگریزیم ولی باید با آن درگیر شویم.باید پیشامد سرنوشتمان را اراده کنیم.باید به تقدیرمان عشق بورزیم."

"زناشویی آرمانی آن است که برای بقای هیچ یک از آن دو نفر ضروری نباشد."

"خوب زندگی کردن یعنی ابتدا آنچه را ضروری ست اراده کنی و سپس آنچه را اراده کرده ای دوست بداری."

"راه خاصی نیست، حقیقت عظیم حقیقتی ست که آن را برای خود کشف کنیم."

"حقیقت نیز خود وهمی بیش نیست، وهمی که بدون آن نمی توان زیست."

"تنها زمانی که فرد بتواند همچون شاهین-بی نیاز از حضور دیگری-زندگی کند توانایی عشق ورزیدن خواهد داشت."

 

آناکارنینا

آناکارنینا،شاهکار لئوتولستوی  نویسنده ی روسی...

اگه بخوام در یه جمله داستانشو تعریف کنم میگم : داستان احساسات یک زنه که در قالب مذهب و سنت جا نمیشه و فضای بیرون اینقدر براش تنگ میشه که درون خودش رو،قلب خودش رو به آتیش میکشه.

به نظر من هیچ کدوم از شخصیت های داستان به تنهایی مقصر نبودن ، عرف و رسم جامعه بود که مطرودش کرد و ذره ذره نابودش کرد.

اونجا روسیه بود ،دین مسیحیت اما انگار اینجا بود ، ایران با فرهنگ ایرانی و دین اسلام...فرقی نداره هرجا که باشی سنت و اجتماع پرو بال احساس و آزادیت رو میبنده!

این احساسات رو همه دارن ، ممکنه به خاطرشون با جامعه مبارزه کنی یا تسلیم بشی و احساست رو سرکوب کنی و مثل  بقیه ی انسان های خوشبخت(!) زندگی کنی، انتخاب با توست.

یه تعدادی از حرف های جالبش رو هم میخوام  بنویسم براتون...

"هرکس در اعماق روح خود راز ننگ آوری دارد"

"همانقدر که آدم های دنیا متفاوت اند دوست داشتن ها هم متفاوت است"

"تجسس در حقیقت لذت بخش است نه نیل به حقیقت"

"هرگاه توجه تو متوجه پاداش کاری باشد، کارت رنج آور خواهد بود.اما اگر به کاری علاقه داشته باشی خود کار لذت پاداش کار را هم خواهد داشت"

"اگر ضرورت دوست داشتن را احساس میکنم گناه که نکرده ام"

"زن معمولا مانع بزرگی در سر راه پیشرفت های  مرد است،به ندرت میشود ضمن دوست داشتن زنی کار مهمی هم انجام داد. تنها ازدواج است که باعث می شود روح پیشرفت را از دست ندهی"

"وقتی کسی کسی را دوست دارد او را هر طور که هست دوست دارد ،نه به صورتی که خودش دوست دارد"

"هیچ چیز ملتی را به اشتباه نمی اندازد مگر اینکه برای خودش مأموریتی خاص قائل گردد"

"مانده بود این سوال که اصلا این کودک چرا به وجود آمده، از کجا و برای چه آمده است و پاسخ این پرسش بسیار مشکل مینمود"

"مهم این است که آدمی در برابر روشنایی چشمان خود را نبندد"

"فکر میکند مرا شناخته،نمیداند که من خودم هم خودم  را نشناخته ام"

"این زن بدبخت چطور باور میکند که مردم را به ترحم می انگیزد. ما به دنیا آمده ایم که نسبت به هم خصومت ورزیم و یکدیگر را آزار کنیم.همه ی ما سروپا یک کرباسیم . هیچ کدام با هم فرقی نداریم!"

"هیچ رنجی بالاتر از این که آدمی در عین دوست داشتن کسی نسبت به او دشمنی بورزد"

"وقتی دولتی به میل و اراده ی ملت خود عمل نمیکند این مردم اند که باید میل و اراده ی خود را بر دولتشان تحمیل کنند"

"نه تنها نمی توانند به میل و اراده ی خود عمل کنند بلکه اصلا نمیدانند چه می خواهند"

"روزنامه ها هم همان کار را می کنند چون جنگ فروششان را دو برابر می کند،سنگ غریزه ملی و نجات برادران اسلاو را به سینه می زنند"

"مردم درباره ی روح خودشان دست به هرکاری می زنند اما به زحمت حاضر به کشتن یکدیگر می شوند"

"بار هستی"

جمله های زیبا و عمیق از کتاب" بار هستی" نوشته ی میلان کوندرا:

استعاره چیز خطرناکی ست. با استعاره نمیتوان شوخی کرد،عشق از یک استعاره آفریده تواند شد.

همدردی(احساس مشترک) به معنای شریک شدن به معنای درک مشترک هرگونه احساس مانند شادی اضطراب خوشبختی و درد است.این گونه همدردی عالیترین توان تخیل احساس است.

کسی که مایل است شهر و دیار خود را ترک گوید انسان خوشبختی نیست.

"سنگینی،ضرورت و ارزش" به تمامی و عمیقآ به هم پیوسته است.تنها چیزی جدی ست که ضروری باشد،تنها چیزی دارای ارزش است که وزین باشد.

برای همه ی ما تصورناپذیر است که یگانه عشقمان چیزی سبک و سست باشد.می پنداریم عشق ما آن چیزی ست که ناگذیر باید باشد که بدون آن زندگی ما از دست رفته است!

سرگیجه همان سرمستی از ضعف خویشتن است.آدمی به ضعف خویش آگاهی دارد و نمی خواهد در برابرش مقاومت کند بلکه خود را به آن تسلیم میکند.آدمی خود را از ضعف خویشتن سرمست میکند.میخواهد هرچه ضعیف تر شود میخواهد در وسط خیابان جلو چشم همگان در هم فرو ریزد.میخواهد بر زمین بیافتد و از زمین نیز پایینتر برود.

وقتی مردم هنوز جوانند و آهنگ های موسیقی زندگیشان هنوز در حال تکوین است میتوانند آن را به اتفاق یکدیگر بسازند.اما وقتی در سن کمال به یکدیگر میرسند،آهنگ های زندگی آنان کم و بیش تکمیل شده و هر کلام یا هر شی در قاموس موسیقی هرکدام معنی دیگری میدهد.

کمونیسم فاشیسم،هرگونه اشغال و تجاوز و تهاجم یک عیب و نقص اساسی و جهانی را پنهان میکند.

دوست داشتن چشم پوشی از قدرت است.

آیا به راستی نباید گناه جبران ناپذیرش را در همین "من نمیدانستم، من اعتقاد داشتم!"دید؟!

اگر هیچ تفاوتی میان عالی و پست وجود نداشته باشد هستی بشر حجم و ابعاد خود را از دست میدهد و به گونه ای تحمل ناپذیر سبک میشود.

آیا تمام این پرسش هایی که عشق را می آزماید ،آن را ارزیابی میکند و میشکافد،عشق را در نطفه خفه نمیکند؟!

زمان بشری دایره وار نمی گذرد بلکه به خط مستقیم پیش میرود و به همین دلیل انسان نمیتواند خوشبخت باشد،چرا که خوشبختی تمایل به تکرار است

فقط اتفاق است که آن را به عنوان یک پیام میتوان تفسیر کرد.آنچه بر حسب ضرورت روی می دهد،آنچه که انتظارش میرود و روزانه تکرار میشود چیزی ساکت و خاموش است.