دور من دیوار بکش
نمیخوام پرواز کنم،دوردست هارو نمیخوام کشف کنم و فتح کنم،دوردست من تویی عزیزم، زیباترین رویاهای من پر از تصویر کنار تو بودنه...نمیخوام ازت دور شم نمیخوام ازت جدا بشم...
ترس هر روز من از اینه که یه روز بین روزها و فصل ها و ساعت ها تورو جا بزارم بین خاطراتم گمت کنم یا فراموشت کنم...نه!
اگه بخوای ازم جدا شی میخوام برای آخرین بار ببوسمت با تمام وجودم و تمام وجودم رو،عشقم رو و گرمای تنم رو به تو ببخشم،تا همیشه قلبت از عشق سرشار باشه و تنت هرگز از سرما نلرزه...میخوام توی دستای تو نابود بشم و تو آخرین خاطره ی زندگیم باشی.
دور من دیوار بکش،من زندگی کردن بین دیوارهای عشق تورو دوست دارم بیش از زمین و آسمون،بیش از هر چیز دیگه ای و هزجای دیگه توی دنیا.
بین دیوارها کنارم باش که بدون تو دیوارهایی که من از عشق تو ساختم سرد و سخت خواهند بود و زندگیم زندانی سرد و سخت که هر روز از درد درونش جون میدم از سرماش یخ میزنم و باز هرشب از از شوق دیدنت توی رویاهام زنده میشم...
دور من دیوار بکش و من تا ابد عاشقانه بین دیوارها زندگی خواهم کرد و هرگز وسوسه ی هیچ پرواز یا سفری نمیتونه از تو جدام کنه...
یه وقتا دلم میخواد فریاد بزنم و از احساسم بگم یا چیزی که میبینم یا فکری که دارم...اینجور وقتا یه قلم و کاغذ بر میدارم و مینویسم به امید اینکه روزی کسی بخونه و درک کنه...این وبلاگ یه تلاشه واسه پیدا کردن همصدا واسه فریادهای بیصدام