گرداب زمان
پیش اومدن سخت و زمان بر بوده اما برگشتن سادست، خیلی ساده. کافیه بایستی و پیش نری، فکر نکنی، نگاه نکنی، هر روز دنیا از جلو چشمات بگذره و تو نبینی و نفهمی. کافیه احساس نکنی و بذاری قلبت هرروز سنگ تر بشه و هرروز از انسانیت خودت دورتر بشی. حتی لازم نیست تخریب کنی اگه تو نسازی و از چیزی که داری محافظت نکنی زمان و قدرت طبیعت ساخته هات رو ویران میکنه به راحتی و به سرعت! و باز برمیگردی به قرنها پیش...
میترسم،از راهی که جامعمون داره میره میترسم، میترسم ما اون ملتی باشیم که گرداب زمان به عقب برش میگردونه و رهاش میکنه. از قوانینی که هر روز وضع میشه و ما رو به عقب برمیگردونه میترسم . از اینکه مردم بیخیال بشن و همه دغدغه شون بشه نون شب میترسم. از اینکه آگاهی داره کم میشه و تمایل به آگاهی کمتر میترسم. از اینکه مبارزه داره معنی خودکشی به خودش میگیره میترسم. میترسم که بعد از چند سال نگاه کنیم و ببینیم چند قرن به عقب برگشتیم! میترسم دنیای ارتباط و اطلاعات رو ازمون بگیرن و به دوران جنگ و خونریزی برگردیم. میترسم از احساس کردن دست برداریم،از عشق ورزیدن، محبت کردن،همکاری کردن،از انسان بودن از فکر کردن و ساختن...
میترسم تسلیم بشیم به چیزی که ازمون میخوان، تبدیل بشیم به سگهای شکاری تربیت شده که در ازای غذا و قفس گرم و نرم تن و روحمون رو بفروشیم و موجوداتی بی فکر و درنده باشیم که هرگز نه به هدف اهمیت میدن نه به ارزش زندگی نه به رسم شکار! و بازیچه ی افکاری پست، قلب هایی منجمد و دست هایی پر قدرت بشیم.
بیاید انسان باشیم،انسان هایی آگاه با تفکر مستقل و با احساسی لطیف، و با هم باشیم با هم به آینده قدم بذاریم. به هم کمک کنیم و محبت کنیم تا به سرنوشت تلخی که برامون در نظر گرفتن دچار نشیم. وگرنه باید باز قرن ها توی نادانی و سیاهی خودمون دست و پا بزنیم تا بتونیم به تمدنی که حقمونه برسیم.
یه وقتا دلم میخواد فریاد بزنم و از احساسم بگم یا چیزی که میبینم یا فکری که دارم...اینجور وقتا یه قلم و کاغذ بر میدارم و مینویسم به امید اینکه روزی کسی بخونه و درک کنه...این وبلاگ یه تلاشه واسه پیدا کردن همصدا واسه فریادهای بیصدام