تاریخ تمدن...
اگه میتونستم توی تاریخ تمدن عقب برگردم میرفتم به هزاران سال پیش،به دوران اولین انسانها به زمان توحش!به زمانی که انسان برای زنده بودن می جنگید و مرد و زن برابر بودن و فقط جنگ معنا داشت...نه به خاطر اینکه از جنگ یا شکار خوشم میاد،نه!.من از شکار بیزارم...به خاطر اینکه انسان اون زمان به اندازه انسان امروز شکارچی نبود!اینقدرحریص و بیرحم نبود...زندگیش یه چرخه ی طبیعت بود و به چیزی آزار نمیرسوند،و طبیعت مهربان بود و میبخشید آب و سبزه و نور رو...و انسان شکرگزار بود و عملی رو به نام عبادت خلق کرد برای شکرگزاری...
اما انسان متمدن امروز خودشو اشرف مخلوقات میدونه و برای آسایش و آرامش خودش به هیچ موجودی رحم نمی کنه!
ما عاشق طبیعتیم،اینقدر عاشق و شیفته که سر و دست بشکونیم واسه خریدن یه ویلا توی قلب طبیعت،توی ساحل یا جنگل یا هرجور شده سفر کنیم به جاهای بکر و زیبای طببیعت...اما جالبه حاضر نیستیم یک ثانیه فکر کنیم با ساختن این ویلا چندتا درخت رونابود کردیم یا چندتا پرندرو بی آشیونه کردیم یا با ریختن زباله هامون چه بلایی به سر اون زیبایی ناب اوردیم!
ما ازگشتن توی جنگلا و دیدن و لمس شنها زیر پوست پاهامون و پیچیدن صدای اب توی گوشمون لذت میبریم و غرق آرامش میشیم اما...اما طبیعت واسه اکثر ادما فقط به اندازه ی یه روز تعطیل ارزش داره،زیباست و باید زیباییشو تصرف کرد و بعد دور ریخت.مثل اینکه یادمون رفته تک تک نفسامون رو مدیونشیم!
طبیعت ارامش خاکش رو به ما میبخشه و ما در عوض زباله هامونو به او هدیه میکنیم!
ما به بچه هامون یاد میدیم خودخواه باشن تا بتونن توی جامعه ی بیرحمی که ساختیم زندگی کنن،اما خشم ما از جامعه،از خودمون،به طبیعت بیگناه هم میرسه و اون قربانی میشه...
طبیعت به فکر ما بوده و هر چیزی رو که برای زندگیمون لازم بوده به ما بخشیده اما ما بیشتر خواستیم و هنرمندانه ساختیم.اما حیف که با ساخت و سازمون داریم چیزهای مهمتری رو از دست میدیم با سرعتی بیش از سرعت سازندگی.
یه وقتا دلم میخواد فریاد بزنم و از احساسم بگم یا چیزی که میبینم یا فکری که دارم...اینجور وقتا یه قلم و کاغذ بر میدارم و مینویسم به امید اینکه روزی کسی بخونه و درک کنه...این وبلاگ یه تلاشه واسه پیدا کردن همصدا واسه فریادهای بیصدام